من که هیچ وقت نمیتونم آرزوهای خودمو براورده کنم .
حداقل سعی میکنم آرزوهای پدر و مادرمو برآورده کنم .
+ چقد جالبه جایی باشه که هیچ کس آدمو نشناسه و بتونه با خیال راحت از حس و حالش بنویسه .
- ۲ نظر
- ۳۰ مهر ۹۵ ، ۲۰:۵۲
من که هیچ وقت نمیتونم آرزوهای خودمو براورده کنم .
حداقل سعی میکنم آرزوهای پدر و مادرمو برآورده کنم .
+ چقد جالبه جایی باشه که هیچ کس آدمو نشناسه و بتونه با خیال راحت از حس و حالش بنویسه .
میدونی چیه رفیق ؟
ما هیچ وقت آدمای قانعی نبودیم . هیچ وقت شرایطو اونطوری که هست قبول نکردیم . نفهمیدیم که محکومیم به زندانی بودن تو این قفس . نمیتونستیم باور کنیم قرار نیست به آرزوهامون برسیم .
ماها هیچ وقت سر جای خودمون ننشستیم . مثل ی تیکه پازل اشتباهی بودیم که ب زور بین بقیه جامون کردن و نه تنها خودمون بلکه اطرافیانمونم اذیت کردیم و کل تصویر پازلو بهم ریختیم .
کارایی کردیم که دلمون نمیخواست . رشته ای رفتیم که دوست نداشتیم . دانشگاهی قبول شدیم که نخواستیمش و حرفایی زدیم که از ته دل نبود .
اما ی روز مثل ی آتش فشان که ی عمر خاموش بوده یهو فوران میکنیم . مثل ی زخم چرکی که سر باز میکنه . نمیدونم کی نمیدونم بعدش چی پیش میاد . فقط میدونم ی روز میرسه که من و تو میشیم آدم بده ی داستان . سیلی میزنیم تو گوش دنیا و حقمونو ازش پس میگیریم . چه قیامتی بشه اون روز !