اولین سوالی که با به دست گرفتن کتاب به ذهنم رسید این بود . ناطور دشت یعنی چی؟ ناطور به معنی نگهبان و ناطور دشت به معنای نگهبان دشته . یه جای کتاب شخصیت اصلی میگه : همهش مجسم میکنم که هزارها بچهی کوچیک دارن تو دشت بازی میکنن و هیشکی هم اونجا نیس، منظورم آدم بزرگه، جز من. من هم لبهی یه پرتگاه خطرناک وایسادم و باید هر کسی رو که میاد طرف پرتگاه بگیرم... تمام روز کارم همینه. یه ناطور ِ دشتم .
کتاب روایت سردرگمی پسر نوجوانی به اسم هولدن کالفیلده . جملات کوتاه و پراکنده ی هولدن حس کلافگی رو به خوبی به مخاطب القا میکنه . پسری که نمیتونه با خیلی مسائل روزمره و عادی کنار بیاد بنابراین به جای تلاش راحت ترین راه یعنی تنفر رو انتخاب میکنه تا جایی که به نظر میرسه از همه چیز و همه کس متنفره .
برای من جالب ترین جنبه ی داستان احساسات هولدنه درسته با هیچ کس کنار نمیاد ولی نسبت به همه مهربونه ، خیلی ها احساسات اون رو ضد و نقیض میدونن در حالی که واقعا اینطور نیست . مثلا هولدن یک جا عنوان میکنه عاشق سالی شده و بعد میگه ازش متنفرم . این درست مثل زندگی خود ماست ... مادرمون رو دوست داریم ولی وقتی بهمون امر و نهی میکنه ازش متنفر میشیم .
واقعیت اینه که هولدن هیچ چیز دوست داشتنی و خاصی تو وجودش نداره اما با همراه شدن با روند داستان خواننده به هولدن احساس نزدیکی میکنه و حق رو به اون میده . در پایان داستان هولدنی رو میبینیم که به سمت خانواده برمیگرده و سعی میکنه خودش رو بادنیای اطراف وقف بده که امیدوارم موفق بشه :)
پ.ن:اینا همه برداشت من از کتاب بود به جمله بندی نوشته دقت نکردم فقط توشتم تا یادم بمونه
- ۲ نظر
- ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۵۲